شب. کنار دریا. دود سیگار و قلیان و آتشی که پیش پایمان روشن است با هم قاطی شده. دوربین جمع را دور می زند. چند تا دختر و پسر با کاپشن و پتو بر دوش دور آتش جمع شده اند و شب را صبح می کنند. روی من ثابت می ماند، فیلمبردار می پرسد: "تو چی، اگه زنت بهت خیانت کنه چکار می کنی؟" در آستانه 19 سالگی هستم، سال اول دانشگاه. در قیافه ام یکجور سرخوشی غریب موج می زند. شاید مال این است که سال بالایی ها توی جمع خودشان راهم داده اند. کنار یکی دو نفر دیگر از هم ورودی هایم چمباتمه زده ام و دستهایم را روی آتش گرم می کنم. "می کشمش!". این را که می گویم جمع با لحن مسخره ای می گوید: "اوووووووو". یکی دو نفر از دخترهایی که نمی شناسمشان نخودی می خندند. نمی دانم، شاید مستند. آن زمان مسلمان بودم و دور و بر "مسکرات" نمی چرخیدم. یکی دیگر با لبخندی مسخره به پسری که احتمالا دوست پسرش است رو می کند و چیزی در گوشش زمزمه می کند. دوربین هنوز روی من است. فیلمبردار می گوید: "این امل بازیا چیه پسر، اومدی دانشگاه، فکرتو باز کن" جمع می خندد. قیافه ام خیلی جوان است، خیلی بچه تر از این صورت "بیبی فیس" کنونی ام. اما فرم و حس توی صورتم خیلی آشناست. ترکیبی از خشم و خجالت و میل به فرار.
.
شب است. توی پارکی در تهران. یکی دو ماه قبل از آمدنم از ایران. سیگار می کشم و منتظرم تا ساقیمان بیاید و بتوانیم لبی تر کنیم و از روزهای آخر بودنمان در ایران کنار هم لذت ببریم. یکی از بچه ها سوالی مطرح می کند. "اگه زنت بهت خیانت کنه چکار می کنی؟" می گویم: "موقعیت خیلی انتزاعیه، می دونی که من هیچوقت کسی رو نداشتم که حالا بخوام تو موقعیت خیانت قرار بگیرم" جمع اصرار می کند که جواب بدهم: "خب، احتمالا ازش خواهش می کنم که دیگه خیانت نکنه" جمع می گوید: "اووووووووووو" پرسشگر می گوید: "نه جدی. طلاقش میدی فقط یا نه اذیتش می کنی؟" می گویم: "جدی گفتم. شده التماسش می کنم که دیگه اینکارو باهام نکنه" می گوید: "حرفت مفته" می گویم: "شاید، گفتم که موقعیت انتزاعیه. ولی به هر حال الان اینطوری فکر می کنم"
.