زندگی همیشه سه بعدی نیست . گاهی دو و حتی بعضا تک بعدی هم
می شود . اینکه هدفونهایت را توی گوشت بچپانی ، موزیک تند گوش کنی و با قدمهای
سریع توی خیابان از کنار آدمها بگذری ، فکر کنی و رویا ببافی همیشه جواب نمی دهد .
گهگداری دستهای توی هم قلاب شده حتی با وجود سرعت قدمهایت توی کره چشمت جا می شوند
. گاهی یک لبخند ، کنج کافی شاپی که از جلوی شیشه اش در حال گذری ، گند می زند به
همه خیالبافی ها و برنامه ریزی هایت برایی آینده . گاهی کتاب و فیلم درمانت نمی
کنند و نیاز به آغوش داری ، نیاز داری به همه باورهایت پشت کنی و به عشق چند لحظه
لمس یک دست گرم ، به سینما بروی و یک فیلم مزخرف ببینی . گاهی باید برای دیدن یک
لبخند سرخوشانه ، که روحت را جلا می دهد ، بجای بحث سنگین فلسفی ، پشت سر فلانی
غیبت کنی . گاهی باید از ایده آلهایت بگذری و تنهایی مزخرفت را با انتظار زنگ تلفن
پر کنی . گاهی باید ناز بکشی ، باید تشنه یک بوسه باشی ، گاهی باید همه چیز را رها
کنی به عشق چند ثانیه لاس زدن ، گاهی باید تک بعدی باشی ، باید به
"نوعت" برگردی ، باید حریص باشی ، باید تمنا کنی ، باید کرکره مغز
بیمارت را پایین بکشی ، باید استدلال نکنی ، فلسفه نبافی ، گاهی باید تک بعدی باشی
و این اصلا زشت نیست ، اصلا .
چه جون داد... مرسی لوطی
پاسخحذفعالی بود،موافقم
پاسخحذفاشكم در اومد !! فك كنم الان از خودت هم بيشتر تحت تاثير قرار گرفتم !
پاسخحذفaali , afsoos ke bishtare ooghat hanoz gire amme belgheise daroon mimonam
پاسخحذف