اگر بخواهم زندگی در ایران را در یک جمله خلاصه کنم می گویم : "زندگی برای امکان زندگی" . منطقم خیلی ساده است . خیلی از ماها که چشم در این خاک باز می کنیم ، کمتر دنبال هدفی ، آرزویی ، عشقی می دویم . سگ دو زدن هایمان بیشتر برای این است که امکان رخ دادن آن هدف ، آن آرزو ، آن عشق را ایجاد کنیم . مدرسه می رویم نه برای یاد گرفتن و رشد ، می رویم که امکان دانشگاه رفتن داشته باشیم . دانشگاه می رویم که امکان روابط آزادتر ، امکان استقلال ، امکان داشتن پرستیژ اجتماعی را حفظ کنیم . و این چرخه امکان ها ادامه دارد و در همه زندگی همراهمان می آید . مدام می دویم ، به قول کوندرا "زندگی جای دیگری است" . به دنیای شخصی مان به چشم یک کاروانسرا نگاه می کنیم که باید فقط در آن خستگی در کنیم و برای ادامه مسیر خود را مهیا کنیم تا به "آنجا" جایی که زندگی آنجاست برویم . همیشه ناراضی هستیم چون حس رفتن با ماست . سر استراحت و خوش بودن نداریم چون بعد راه مثل پتک توی سرمان کوبیده می شود و کاممان را تلخ می کند . این امکان های رنگ و وارنگی که بدست می آوریم به هم بافته می شوند و در قامت طنابی صد رنگ روحمان را به دار می کشند .
این چیزی را که بالا نوشتم را دوباره نخواندم و نمی خوانم . یک نوع جریان سیال ذهن بود در این ساعت های اول سال . این حس تلخ را خیلی سعی کردم اول سالی بیرون بریزم اما انگار نشد . به قول سیمین دانشور "مثل ماری در دلم چنبره زده" و ثانیه به ثانیه نیشم می زند . نمی دانم شماهایی که این را می خوانید چقدر به این موضوع فکر کرده اید و اگر کرده اید چقدر با این حرفها هم عقیده اید؟ ، این فقط جریان ذهن من بود از فاجعه ای که هر ثانیه درش اتفاق می افتد ، از حس مزخرفی که دارم . از حس اینکه این نزدیک 30 سال مطلقا در این حالت سپری شده . راستش از مجموعه امکانهایم عق ام می گیرد . حکم جهازی را دارد که مادر عروس از 20 سال قبل از ازدواج تهیه اش کرده باشد . همانقدر دِمُدِه و بی خاصیت ، همانقدر سوزاننده و ریش کننده جگر ....
با اینکه بیش از ۸ سال است که خارج از ایران زندگی میکنم، ولی کاملا با شما هم عقیده ام.
پاسخحذفهنوز هم من به دنبال زندگی میدوم، راستش خیلی از ایرانیهای دیگری را که میشناسم همینطور زندگی میکنند. و یک وقت چشم باز میکنند و میبینند که مثلا همسرشان را از دست دادهاند. چون او زندگی را جور دیگری یافته!!!
به هر حال موافقم، این ۲۰-۳۰ سال گذشته، ما زندگی کردن را هم فراموش کردیم
بعد از اینهمه پیراهن و شلوار و تنبان پاره کردن آخرش فهمیدم که ظرفیت خوشحالی و احساس خوشبختی آدمها با ازدیاد امکانات افزایش پیدا نمیکنه. باور ندارین از "سید علی گدا" یا همون "مقام معظم" بپرسین!
پاسخحذفچیزی که خودم تجربه کردم این بود که با فراموش کردن امکانات زندگی خیلی زیباتر میشه. البته منظورم فقری نیست که به نان شب محتاج باشیم. ولی خیلی از (به ظاهر) امکانات، یافته ها و ایده های آدمی نیستن، بلکه "ابزار بازار دنیا خراب کن" و در اصل همون مار چنبره زده در دل!
حکومت "اقلیتی مطلق" به ترفند همین امکاناتی که ایده ما نیست ولی برای ما ساخته شده، عملی شده.