در یکی از دید و بازدیدهای عید بودیم که بحثی در مورد بختیار به راه افتاد . ظاهرا مستند شبکه من و تو در مورد وی شروع کننده بحث بود . خلاصه نتایج بحث به اینجا رسیده بود که بختیار بر خلاف تمامی مردم و روشنفکران موقعیت را دریافته بود و در برهه ای حساس خود را فدا کرده بود ، هرچند موفق نبود . همه جمع (به غیر از یکی دو نفر) متفق القول بودند که در شرایطی که مشکلات اقتصادی وقت توسط شریف امامی حل شده بود و بختیار هم آزادی سیاسی را به ارمغان آورده بود ، انقلاب بی معنی و در نتیجه اشتباه ملت و جامعه روشنفکری ایران بود که بختیار را تنها گذاشته بود و ناآگاهی از سوی جمع خصلت این دو گروه شناخته می شد .
من اما چند روز درگیر تحقیقی در مورد "نظریه استبداد ایرانی" (هما کاتوزیان) بودم . این شد که داخل بحث شدم و سعی کردم از این منظر بحث کنم . از دید من (تحت تاثیر نظریه) انقلاب ایران ریشه در مسائل سیاسی و اقتصادی نداشت . انقلاب ایران بیش از این دلایل ریشه در خصومت کل جامعه (همه طبقات اعم از مرفه ، متوسط و کارگر) با رژیم داشت . این همان چیزی است که کاتوزیان می گوید ، یعنی در تاریخ ایران حکومت های خودکامه که ریشه در هیچ یک از طبقات اجتماعی نداشتند و ورای جامعه می ایستادند ، باعث می شدند که آنچه "سیستم" نامیده می شود عملا وجود خارجی نداشته باشد و در فرد یا افرادی خلاصه شود . قانون در این کشور اغلب به معنای اروپایی اش وجود نداشته و اغلب حاکم خود قانون بوده است و همه چیز ، حتی املاک بزرگان و نزدیکانش ، متعلق به وی بوده است . پس شورش و اعتراض به جای آنکه متوجه ضعف و نقص خاصی باشد و هدفمند ، اغلب در برداشتن این حاکم خلاصه شده و شعار عمومی ما در مبارزاتمان در طول تاریخ "این برود هرچه شد شد" (به غیر از انقلاب مشروطه) بوده است. پس با این وصف اصلاحات در قاموس مبارزات سیاسی ما جایی نداشته است .
از طرف دیگر سوال این است که با چه معیاری روشنفکر آن دوران ناآگاه است؟ به بیان بهتر آگاهی بختیار از کجا آمده که روشنفکر ایرانی آن زمان بدان مراجعه نکرده؟ ، فکر می کنم این بهترین دلیل برای رد اشتباه روشنفکران است ، چرا که روشنفکر را عملا آگاهِ ناآگاه می داند . این نکته مبین این مساله است که ما اعضای "جامعه کلنگی" (به بیان کاتوزیان) مشخصاتی را با خود یدک می کشیم که در این بزنگاههای تاریخی عیان می شود . روشنفکر ما علیرغم همه مطالعه اش در برهه ای حساس آگاهی تاریخی اش را با آگاهی آموخته اش تاخت می زند و دک کردن حاکم خودکامه برایش از توسعه مملکت و ساختن راهی نو مهمتر می شود .
بله این مردم عوض نشده اند ، یعنی اتفاقی نیفتاده که بخواهد عوضشان کند . تا تاریخ بوده حاکمی ورافتاده ، حاکم بعدی در ماه رویت شده و بعد از مدتی حاکم قبلی شده شاه شهید و یا خدابیامرز . به نظرم غلط است که انتظار داشته باشیم که ملتی آگاهی چند هزارساله اش با خواندن چند کتاب و یکی دو سخنرانی کنار بگذارد . این رفتار مسلما تکرار می شود ، کمااینکه آنشب تکرار شد . من محکوم به جهل شدم ، چون گفتم مردم درست یا غلط فقط با برانداختن شاه راضی می شدند و بختیار تحت هیچ شرایطی شانسی برای عوض کردن این روال تاریخی نداشت . آنشب غیر مستقیم به من گفته شد که جامعه شناسی را رها کنم چون چیزی از آن نفهمیده ام .
جالب است . در آن مجلس همه ، من جمله من ، شاهد زندهای برای نظریه کاتوزیان بودیم . همه ما مواردی داشتیم که ریشه در یک نوع اندیشه غریب قدیمی موروثی داشت که بر عقلانیت مدرن ما سایه می انداخت ...
شما بيشتر مغلته ميکنيد
پاسخحذفزنده ياد بختيار به آقايون
خانم هاي روشنفکر
مترقي که همه آروز شون
به آخونده ها بسته بودن
ياد آوري ميکنه آخوند براي شما
نه دمکراسي نه آزادي مياره
البته روشنفکران مترقي
که امام در ماه ديده بودن
حرف بختيار باور نميکنن
و الان مشخص شده
چه کسي واقع بين بوده
چه کسايي در هپروت رويا
زندگي ميکردن
سلام دوست عزیز
پاسخحذفمن دقیقا متوجه نشدم که منظور شما از مغلطه چیه . اما در مورد دموکراسی و آزادی حرف من چیز دیگه ای بود . به بیان خود کاتوزیان که من این متن رو بر اساس نظریه اش نوشتم . در جامعه کلنگی مثل ایران ، قیام به قصد بر انداختن راس حکومت انجام میشه و نه دستیابی به آزادی و دموکراسی و ... شما کاملا میتونید توی شعار اینا برن هر چی شد شد ، که امروز هم بعضا شنیده میشه تجلی این حرف رو ببینید .
در مورد واقع بینی بختیار با شما موافقم ولی بر اساس این نظریه بختیار ابدا شانس موفقیتی نداشت ، چرا که در شرایطی که مشروعیت سیستم از دست رفته بود ، قصد اصلاح سیستم رو داشت . با شما موافقم که اگر بختیار موفق میشد حال و روز ما خیلی بهتر میشد ولی این اصل قضیه رو تغییری نمی ده .
در آخر حرف من ابدا عمومی نیست و برداشتی از یک نظریه است که البته ضعفهای خودش رو هم داره ولی در کل برای ردش باید یک فرآیند تاریخی رو طی کنید و نمیشه یک مورد رو استثنا کرد .
سلام
پاسخحذفخب حتی اگر نظر شما را بپذیریم باز چیزی عوض نمیشه چون بختیار فردی بوده که مسئله را بهتر دیده و تحلیل کرده پس اولا چیزی از ارزش اون کم نمیشده حتی اگر به نظر شما اون شانسی برای توقف انقلاب نداشته!!!!!!!!
اما من کلا دیدگاهم اینه که شرط لازم برای انقلاب یا تغییر ابراز نارضایتی مردم هست اما شرط کافی نیست و شرط کافی به نظر من به هم خوذدن تعادل قدرت حالا یا از طریق اشتباه حاکم یا ضعف حاکم یا دخالت خارجی هست یعنی مثلا در سال 42 هم مردم ناراضی بودند اما سرکوب شدند یا در سال 88 هم مردم ناراضی بودند 3 میلیون هم داخل خیابان بودند اما سرکوب شدند چون حاکم با اعتماد به نفس سرکوب کرد و ضعف نشون نداد و قدرت های خارجی هم اهرم فشار مثل مصر و ایران57 نداشتند و دولت هم خود به خود ضعیف نمیشه چون نفت داره
حالا ربطش به بحث ما چیه اینه که ببین قدرت یک اجتماعی از مردم در کشورهای نفت خیز کمتر از بقیس چون مثلا توی تونس که اگه توریست نره درامد کشور کم میشه خب معلومه که دولت دز برابر اعتراض مردمی شکننده تر هست و از طرفی اونقدر پول نداره که صرف مایل امنیتی کنه پس مردم ایران دارن این تاریخچه را حمل می کنند !!!!!!
دوست عزیز ،
پاسخحذفسوال این نیست که انقلاب چطور پیروز شد ، که اگر بود تحلیل شما می توانست یکی از چندین تحلیل ممکن باشد . بحث من از جایی شروع می شود که حاکمیت عملا از سرکوب ناتوان است و قیام مردم پیروز شده . حالا سوال این است که آیا مردم دست به عملی هدفمند می زنند و بسوی دموکراسی می روند یا نه صرفا در صدد ویرانی حکومت اند و به جز به برانداختن آن راضی نمی شوند؟ ، حرف این نظریه در اینجاست و در صدد تبیین این موضوع است که چرا ما پس از جنبشهای مردمی بیشمار مدام استبداد را باز تولید می کنیم .
بحثی هم که در مورد بختیار مطرح میشه به عنوان فردی است که این نظریه رو به شکل عینی برای ما آزمایش کرد ، یعنی به ملت دموکراسی عرضه کرد ولی ملت دستش رو پس زد چون خواستش براندازی بود و نه دموکراسی . به عبارتی یک خواست سلبی داشت و نه ایجابی . اینکه ماامروز از بختیار صحبت می کنیم نشونه بینش متفاوتش هست و الا چرا بحثی از سنجابی ، قطب زاده ، بازرگان و ... نمیشه. اما واقعیت اینه که بختیار هم علیرغم اینکه بینش متفاوتی داشت دانای کل نبود ، چرا که خودش ابزاری شد برای اثبات این موضوع .