یک دسته آدمها هستند که می دانند دنبال چه هستند. می دانند چه می خواهند و چه نمی خواهند. دسته دیگری هم هستند که نه می دانند چه می خواهند و نه می دانند چه نمی خواهند. این دو دسته خوشبختند. دسته اول از ثانیه ثانیه عمرشان استفاده می کنند و سوار بر یک ماشین آخرین مدل توی جاده موفقیت ویراژ می دهند. دسته دوم هم مثل سوسک توی کثافت دور و برشان غوطه می خورند و به قول معروف هیچ چیز به تخمشان هم نیست. کیف می کنند و از آن کثافت زندگی شان را می سازند.
بدبخت ها آنهایی هستند که نمی دانند چه می خواهند. سرگشته و حیران هستند. به هر علفی چنگی می زنند. دنبال تکیه گاهی، نقطه محکمی می گردند که زندگیشان را رویش بسازند. اما همین ها مثل روز برایشان روشن است که چه را نمی خواهند و به محض آنکه با آنچه ناخوشایندشان است مواجه می شوند، مثل زن حامله عق می زنند و فرار می کنند. همین است که همیشه در راه اند. فرار از این به آن. اینها بدبختند. اینها هیچ چیز از عمرشان نمی فهمند. از یکسری چیزها رنج می کشند اما چیزی ندارند که آرامشان کند، که دلشان را به اش خوش کنند. عمری را در انتظاری خرد کننده سپری می کنند و ناکام از دنیا می روند.
من عضوی از این گروه سوم هستم، بدبختانه...
همین که میدونی که نمیدونی جی می خوای با اینکه باعث میشه توی زجر مداوم باشه شاید بهتر از اون باشه که به قول تو, تو کثافتی که نمیدونه چیه و کجاست غلت بزنه، حداقل من اینجوری ترجیح میدم، شاید این تعریف عملیه یه آدم مازوخیست باشه ولی خوب به قول معروف به تخمم!
پاسخحذفمن کلا عاشق همیشه در راه بودنم رسیدی دیگه تموم شد
پاسخحذف