۱۳۹۱ بهمن ۳, سه‌شنبه

مدرنیته ایرانی و قوم گرایی

سنت و مدرنیته اساسا با یک خط پررنگ از هم جدا می شوند: "هویت". انسان سنتی هویتش را، به معنای عینکی که از ورای آن جهانش معنا می گیرد و جایگاه خود و دیگران را از طریق آن می شناسد، از انگاره های دینی، باورها، اسطوره ها و قوم و نژاد و قبیله و ... می گرفت. هویت انسان سنتی در جایی دیگر تولید می شد و وی از آن هویت رهایی نداشت و در آن محصور می ماند. هویت سنتی از گذشته بود که دستور می گرفت و شکل می پذیرفت، بی آنکه گذشت زمان بتواند تغییری در آن ایجاد کند.
اما مدرنیته بازی را تغییر داد. مدرنیته بیش از هر چیز با بازاندیشی راه را برای تغییر هویت ثابت سنتی بازکرد و به افراد بشر اجازه داد که هویتشان را شکل دهند. در حقیقت مدرنیته شناخت و علم را به انسان داد تا با آن هرچه بیشتر ناشناخته ها را بشناسد و قدرت اندیشه و بازاندیشی را به دست آورد. کار به جایی رسید که حتی خود مدرنیته هم در جهان پسامدرن بازاندیشیده شد و هرچه از آن که دعوت به ثبات و دادن هویت های کلان می کند در حال بی اعتبار شدن است. جهان امروز حتی هویت ثابت جنسی را هم بر نمی تابد و بر تنوع و تکثر آن اصرار دارد.
در ایران اما اوضاع طور دیگری است. نمی دانم ایران را در کجای خط میان سنت و مدرنیته باید قرار داد. اما قطعا این مکان در سنت نخواهد بود. به عبارت دیگر ایرانیان از سنت جدا شده اند و رو به سوی مدرنیته دارند. مشکل اما اینجاست که هرازگاه بر می گردیم و به سمت سنت پیاده روی می کنیم. بحث قوم گرایی و ملی گرایی نمونه های همین قضیه هستند. 
انسان مدرن تصلب قوم و قبیله گرایی را کنار گذاشت تا بتواند با تکیه به خرد و شناخت خودش را در جهان تعریف کند. از سنت فرار کرد تا گزاره های قومی به جایش فکر نکنند و موضع او را در قبال موضوعات گوناگون روشن نکنند. انسان مدرن از تاریخ نگاه بازاندیشانه و موشکافانه می خواهد و نه دستاویزی برای افتخار و تعریف خود. هویت انسان مدرن باید ساخته شود و حتی اگر بخواهم کمی تند بروم، این ساخته شدن باید با مواد اولیه ای باشد که برای زیست مدرن به کارش بیاید. از این دیدگاه نزدیک شدن به الگوهای مدرن باید دغدغه ما آدمهای رو به گذار باشد و نه الگوهای سنتی. سنت در دنیای جدید اگر جایی داشته باشد-که دارد- به هیچ دردی در جهت هویت مدرن بخشیدن به ما نمی خورد. ما تا وقتی فارس، ترک، کرد، ایرانی و ... هستیم و بر اساس گزاره های اینها قضاوت می کنیم، خودمان را می فهمیم، دیگران را ارزیابی می کنیم و ... در حال انجام پیاده روی به سوی سنت هستیم. انسان مدرن جهان-وطن اینقدر به هویتی فردی و منحصر بفرد رسیده که براحتی امروز وسایلش را جمع می کند و فردا در جای دیگری از دنیا بازشان می کند. برای این فرد مسلما مبانی نژادی و حتی مرزهای کشوری نمی تواند معنایی داشته باشد، چرا که همه اینها قالب هایی هستند که آدمها را شکل هم می کنند و در صدد دیکته کردن هویت های جمعی نامتکثر هستند.
پرویز پیران (جامعه شناس) در کلاسش نکته بسیار هوشمندانه ای را متذکر می شد. او می گفت انسان ایرانی هنوز در مرحله ایلیاتی زندگی می کند و از آن خارج نشده. از دید پیران انسانهای امروز ایران ایلیاتی هایی هستند که بجای اسب سوار ماشین شده اند و به همان شکل و همان الگوهای زندگی ایلی، با اسب (ماشین) و سر و همسر و ... برخورد می کنند. حالا بخاطر گل روی شما با اندکی تفاوت!

۱۳۹۱ دی ۲۹, جمعه

استدلال

مینا (ترانه علیدوستی): بذار بهت بگم. من صبح که از خواب پا می‌شم دلم می‌خواد کسی نباشه که باهام حرف بزنه. می‌خوام از خونه که می‌رم بیرون، کسی منتظر نباشه که برگردم. دلِ کسی تنگ نشه واسم. کسی من و نخواد. می‌خوام تنها باشم مرتضی. من نباید زنت می‌شدم. بچه بودم. اشتباه کردم. دو روز دیگه پا می‌شم نگاه می‌کنم می‌بینم پیر شدم. دستام خالیه. هیچی ندارم از خودم. اگه ولم نکنی برم دلم اینجا می‌پوسه مرتضی. (فیلم کنعان ساخته مانی حقیقی)

این دیالوگ خیلی غریبه. یه تاثیر عجیب و غیر قابل وصفی توش هست که از کل فیلم و حتی بعضا سینمای ایران مجزاش میکنه. استدلالی توی عمق این چند خط وجود داره که از خیلی صغری و کبری چیدن های منطقی و استقرا و قیاس کردن های فلسفی قویتره. انگار جایی توی روحت رو مخاطب قرار میده و مستقیم با اونه که صحبت میکنه. برای درکش نمیشه انتظار داشت که در لحظه عمل کنه، باید زمان بگذره، اونوقته که شروع میکنه توی روحت ته نشین شدن و رسوب کردن. فرم میگیره و از اون به بعد مثل یک شابلون حست رو قالب میزنه. بعد باید منتظر برسی که وقتش برسه. اونوقته که وقتی داری همه چی رو جور میکنی تا بری و یکی ازت میپرسه: چرا میخوای بری؟ شروع میکنی: بذار بهت بگم ...  و اونقدر گفته ات محکمه که انگار سکوت مطلق میشه و دیگه چیزی نمیشونی...