۱۳۹۱ تیر ۲۳, جمعه

عمق ؟!

زندگی همیشه سه بعدی نیست . گاهی دو و حتی بعضا تک بعدی هم می شود . اینکه هدفونهایت را توی گوشت بچپانی ، موزیک تند گوش کنی و با قدمهای سریع توی خیابان از کنار آدمها بگذری ، فکر کنی و رویا ببافی همیشه جواب نمی دهد . گهگداری دستهای توی هم قلاب شده حتی با وجود سرعت قدمهایت توی کره چشمت جا می شوند . گاهی یک لبخند ، کنج کافی شاپی که از جلوی شیشه اش در حال گذری ، گند می زند به همه خیالبافی ها و برنامه ریزی هایت برایی آینده . گاهی کتاب و فیلم درمانت نمی کنند و نیاز به آغوش داری ، نیاز داری به همه باورهایت پشت کنی و به عشق چند لحظه لمس یک دست گرم ، به سینما بروی و یک فیلم مزخرف ببینی . گاهی باید برای دیدن یک لبخند سرخوشانه ، که روحت را جلا می دهد ، بجای بحث سنگین فلسفی ، پشت سر فلانی غیبت کنی . گاهی باید از ایده آلهایت بگذری و تنهایی مزخرفت را با انتظار زنگ تلفن پر کنی . گاهی باید ناز بکشی ، باید تشنه یک بوسه باشی ، گاهی باید همه چیز را رها کنی به عشق چند ثانیه لاس زدن ، گاهی باید تک بعدی باشی ، باید به "نوعت" برگردی ، باید حریص باشی ، باید تمنا کنی ، باید کرکره مغز بیمارت را پایین بکشی ، باید استدلال نکنی ، فلسفه نبافی ، گاهی باید تک بعدی باشی و این اصلا زشت نیست ، اصلا .


۱۳۹۱ تیر ۱۵, پنجشنبه

انطباق

رزومه اش را مرور می کنم . فوق لیسانس از یک دانشگاه معتبر ، تافل با نمره بالا و جی‌آر‌ای با نمره ای خوب و چندین مقاله ژورنال و کنفرانس ، در یک کلام همه چیز تمام . نگاهش که پایین است هول هولکی صورتش را دید می زند ، سن صورتش با سن رزومه اش جور نیست . بعد از کلی مِن و مِن می پرسم : "چند سالته مگه؟" ، خنده ای صورت بانمکش را پر می کند و می گوید : "دارم میرم تو بیست و دو" ، با نگاه متعجب من که مواجه می شود اضافه می کند : "یه سال جهشی خوندم ، لیسانسم هم 3 ساله تموم شد و فوقم یکسال و نیم" . نمی توانم حس کنجکاوی ام را کنترل کنم ، رودربایستی را کنار می گذارم و دوباره می پرسم : "اما تافل ، جی‌آرای و این مقاله ها ، همش تو 3-4 سال؟" ، دوباره سرخوشانه می خندد : "از راهنمایی واسه زبان کلاس می رفتم ، جی آر ای رو هم از سال دوم دانشگاه شروع کردم به خوندن ، مقاله ها هم دوتاش ماله لیسانسه" . دوباره نگاهش به چهره اش می اندازم ، قطعا صورتم پر از تعجب است ، دختری روبرویم نشسته که فشرده زندگی کرده و توانسته 4-5 سال را ذخیره کند ، اما برای چه؟ خودش اینطور می گوید : "از راهنمایی بابام اینا اصرار داشتن خوب درس بخونم که بتونم زودتر یه دانشگاه خوب پذیرش بگیرم ، آخه حساب و کتاب نداره که ، هرچی زودتر کارت ردیف شه مطمئن تره" ، و من مطمئنم که به هدفش می رسد .
پرویز پیران (جامعه شناس) در نظریه راهبرد سرزمینی اش ، قدرت انطباق بالا را ویژگی ایرانی می داند . از دید او ایرانی برای اینکه بتواند در بلبشو و مشکلاتی که همواره دامنگیر این خاک بوده ،زندگی عادی داشته باشد می باید که بتواند تحلیل دقیقی از شرایط  داشته باشد و بهترین راه حل را برای بیرون کشیدن گلیم "خودش" از آب پیدا کند . این موضوع گاه از قالب دورغگویی و ریا و چند شخصیتی میسر می شده و گاه در نان به نرخ روز خوری و گاه فرصت طلبی و گاه ... . 
انسان امروز ایران هم مستثنا نیست ، او هجرت از این خاک را نوعی راه نجات برای نسل بعدش می بیند و این می شود که از سن کم شروع به تجهیزش می کند تا بتواند در خارج از اینجا موفق باشد . انطباق برای انسان امروز ایران در مهاجرت معنا می یابد و او باید ساز و برگ مناسب برای انطباق با این شرایط جدید را داشته باشد تا در دیدی کلی تر خود را با نارسایی های سرزمینش منطبق کند ، او مثل همیشه از ساختن ناامید است و به فکر انطباق و بهره گیری از حداکثر فرصت های پیش روست .