۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۴, پنجشنبه

آزادی ، نسخه ایرانی

آزادی در اروپا از یک آبشخور فکری-فلسفی معین و تحت شرایط اجتماعی و فکری مشخصی متولد شد . در طی چند قرن اخیر آزادی در اروپا آرام آرام با فرهنگ اروپایی ممزوج شد و مرتبا در معرض پالایش و تصفیه قرار گرفت و نتیجه این شد که انسان اروپایی در فرهنگش عنصر آزادی را به همراه دارد و طی فرآیند اجتماعی شدن آزادی را در قامت "ارزش" فرا می گیرد . از اینرو جمله ای مثل آنچه ولتر گفت : "من با تو مخالفم اما جانم را می دهم تا تو حرفت را بزنی" ، وقتی در متن ارزشی انسان اروپایی قرار می گیرد و در محدوده هویت تاریخی او تفسیر می شود واجد معناست و از حد شعار فراتر می رود .
در ایران اما اوضاع به گونه ای دیگر رقم خورده است . در وهله اول هرگز آبشخور فکری اروپایی آزادی در ایران (حداقل مانند آنچه که در غرب وجود داشته) موجود نبوده . ثانیا ، از وقتی انسان ایرانی به مبانی فکری غرب دسترسی یافته مدت زمان زیادی نمی گذرد . ثالثا ، در همین مدت اندک هم شرایط سیاسی و اجتماعی ابدا اجازه نداده که آزادی راهی را که در اروپا رفت طی کند ، یعنی از بطن فکری اش به جامعه پمپاژ شود و آرام آرام در فضای فرهنگی جامعه ته نشین شود تا انسان ایرانی هم به سان همنوع اروپایی اش آزادی را بشکل ارزش درک کند . 
انسان ایرانی همواره آزادی را در زمینه ای "ابزاری" درک کرده است . آزادی بیش از ارزش ، وسیله ای بوده برای فرار فساد حاکمان که با دیواره ای از اختناق حفاظتش می کردند . به عبارتی ، آزادی بیان ، به عنوان مثال ، از اینرو محترم شمرده شده که با آن می شود پَته حاکم فاسد مستبد را روی آب ریخت و دستش را رو کرد و بساطش را برچید . مواجهه ابزاری با آزادی ، هویت آنرا نه مانند انسان اروپایی ، که بشکلی خاص برای ایرانی شکل داده .
اما مراد از این سطور چه بود؟ 
اولین معضل برای ایرانی (علی الخصوص از نوع روشنفکرش) توهم درک ارزشی آزادی و مفاهیمی از این دست است . ایرانی به واسطه زیستن اش در شرایطی خاص عملا از تجربه تاریخی ، فضای فرهنگی و جامعه پذیری ویژه ای که در اروپا جریان دارد محروم است ، پس علی الاصول فهم ارزشی و ناب از آزادی ندارد . اما مبانی غربی را خوانده و تصویری از کمال آن اندیشه را در ذهن دارد . حال این تصویر با برداشت ابزاری خودش متناقض می نماید . اولین واکنش در چنین شرایطی به احتمال فراوان اصالت دادن به همان تصویر است ، آنچه به زبان ساده می توان "شعار" نامید . روشنفکر ایرانی جمله ولتر را در مقدمه کتابش ، ابتدای سخنرانی اش و ... می آورد اما به جبر شرایط نمی تواند درونی درکش کند و این می شود که توهم پذیرفتنش را بر می گزیند و شعاری تکرارش می کند و حتی به خودش وانمود می کند که آنرا ارزشی گرامی می داند .
اما تفاوت شرایط ایران و اروپا جاهای دیگری هم دردسر ساز می شود . بگذارید مثالی بزنم : بعد از سال 84 برای تمام گروههای دانشجویی مستقل برگزاری تریبون های آزاد دشوار شده بود . مجوزی برای این دست برنامه ها صادر نمی شد و مشخص بود که هرگونه فعالیتی حتما تعلیق ، توبیخ و ممنوع الورودی برای دست اندرکاران برنامه به همراه دارد . در یکی از این برنامه های پرریسک ، تعدادی از اعضای بسیج دانشجویی وقت برای صحبت گرفتن خواستند . برای همه واضح بود که این صرفا نقشه ای است برای اتلاف وقت میتینگی که با هزینه زیاد برای بسیاری برگزار شده بود . تصمیم دشواری بود ، انتخاب بین حرف ولتر یا اجازه حرف زدن ندادن به مخالف ...
آن روز "آزادی به سان ارزش" گوی سبقت را از آزادی ابزاری ربود . اما این سوال برای همه باقی ماند : آیا آن برنامه برگزار نشده بود تا فضای سنگین حاکم بر دانشگاه را بشکند؟ ، آیا به آن هدف رسیدیم یا گذاشتیم صدای مستبدین توی دانشگاه بیشتر طنین انداز شود؟ این سوالات توی سر خیلی ها جاری بود . حتی در سر آنهایی که "به ندای ارزشهایشان گوش داده بودند" ، اما حتی آنها هم شادی عمل به ارزش را در خود حس نمی کردند . چرا؟ 
جواب من روشن است . چون ارزشی وجود نداشته . آن بندگان خدا هم آزادی را در چهارچوب ابزاری فهمیده بودند . همچون من ، شما و هر ایرانی ای که در این اتمسفر اجتماعی رشد کرده . منتها شعار ، یا بهتر بگویم ، میل به آرمان باعث شده بود خود واقعی شان ، محیط اجتماعی ، شرایط و محدودیت ها را نبینند و نتیجه کار این بشود که شد .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر