۱۳۹۲ مرداد ۲۱, دوشنبه

از قایقی خواهم ساخت تا من جرب المجرب

4-5 سال پیش بود. بدجوری تحقیر شده بودم. آنهم بدست یکی از حقیرترین آدمهایی که توی زندگی ام دیده ام. منتظر ماشین نماندم و از در پادگان بیرون زدم. از توی بیابانی راهم را کج کردم و به سوی جاده رفتم. سرم پر بود از افکار جورواجور. جنگی در سرم راه افتاده بود و کنترل آنچه که هر ثانیه توی مغزم می گذشت کاملا از دست من خارج بود. پاهایم را با آن پوتین های سنگین، زیر آفتاب داغ مرداد لخ لخ کنان می کشیدم تا خودم را به جاده برسانم، به خانه برسم، دوش بگیرم و وقتی اوضاع و شرایط آدمیزادی پیدا کردم در مورد حال و روزم و آنچه که داشت به سرم می آمد تصمیمی بگیرم. ناگهان جمله ای از لایه های ناخودآگاهم گذشت و بر زبانم جاری شد: "قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب، دور خواهم شد از این خاک غریب، پشت دریا شهری است که در آن ...". راستش فرقی نمی کرد که در آن شهر خیالی چه باشد و چه نباشد، مهم این امید بود که بدانم پشت این دریای فاضلابی که درش دست و پا می زدم جایی باشد، امیدی باشد، تفاوتی باشد. به خانه که رسیدم روی اولین تکه کاغذی که پیدا کردم، یک نصفه برگه خط دار که پشتش شماره حساب نوشته بودم، با خط کج و کوله خودم شعر را نوشتم و روی دیوار اتاق چسباندم. به مرور سایر اشعاری را که روی در و دیوار اتاق با خط خوش نستعلیق و گرافیک های زیبا چسبانده بودم را کندم و تنها تزئین اتاقم شد همان نصفه کاغذ بد خط. برای مدتها توی دلم دوست و آشناهایی را که بدخطی و کاغذ مسخره ای را که شعر رویش نوشته شده بود را مسخره می کردند متهم به عدم درک می کردم. اینکه ارزش لحظه، ارزش کشف و شهودی که این تکه کاغذ حاصلش بود را نمی فهمند. اینکه ارزش جمله پشت دریاها شهری است را نمی دانند. اینکه ...
پس از آن روزها تصمیمم را برای رفتن و کندن از این منجلابی که درش بودم سفت و سخت گرفتم. برای ساختن آن قایق کذایی چند سال عمرم را گذاشتم، جان کندم و سختی کشیدم تا اینکه دیروز ویزایی را که فکر می کردم همان قایق عبورم از این خاک غریب باشد را گرفتم. ولی راستش یک جای کار می لنگد. چرا که مدتی است به هیچ شهری در پس این باتلاق باور ندارم. به هیچ بهشت خاکی ایمان ندارم. بهتر بگویم به هر بهشتی که من بتوانم جزئی از آن باشم باورم را از دست داده ام. امروز نزدیک یکسال و نیم از روزی که آن تکه کاغذ مقدس را از دیوار کنده ام می گذرد. بجایش شعری از حافظ را با فونت تیتر، درست مثل صفحه اول روزنامه، خشک و بی حس و روتین پرینت گرفته ام و به دیورا چسبانده ام: من جرّب المجرّب ، حلّت به الندامه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر